می گویند شب های جمعه ازخدا تا زمین راهی برای رفتگان باز است و من چه خوب می دانم که چه سخت است دل کندن از خدا و آمدن به زمینی که پر از رنگ و ریاست. امروز پنج شنبه است و امشب اگر بیایی به اندازه تمام شب ها و روز های نبودنت با تو حرف دل دارم . میدانی چرا ؟
چه بنویسم برای تو تا بدانی چه حالی دارم و چرا ؟
چطور بغضم را در نوشته هایم پنهان کنم که نشکند دلت؟ چطور باید غم چشمانم را از نگاه ها پنهان کنم ؟
چطور خستگی هایم را در صدایم پنهان کنم؟
بس است دیگر جنگیدن ، دیگر نمی خواهم پنهان کنم غصه هایم را .
وقتی دیروز باران بارید
“آن مرد در باران آمد” را به یاد آوردم
“آن مرد با نان آمد”
یادم آمد که دیگر پدرم در باران
با نانی در دست
و لبخند بر لب
نخواهد آمد .
این یک قانون است . تا زمانی که کسی یا چیزی را از دست ندهیم قدرش را نمی دانیم
و من امروز چه خوب می دانم قدر کسی را که نامش پدر بود .
چقدر غریبه شده ام با این کلمات!
پدر...
بابا...
چقدر دلتنگ گفتن این کلمات شده ام!
با با ، تو بودی که روی تمام غبار دلم دست پاکی می کشیدی و من رها می شدم از هر غبار غمی
یادش بخیر
یاد دستان پر مهرت بخیر .
پدر ، از وقتی طنین صدایت در خانه دیگر نیست
حکمت وجود گوش هایم را نمی دانم
و دلتنگی ، غم نبودت را هر لحظه برایم به جریان می کشد
و باز هم من ماندم و نبودت و تنهایی...
پدر می خواهم حرف دلم را برایت بگویم
می خواهم بگویم که فردا ، روز پدر است
می خواهم بگویم :
پدر، روزت مبارک باد که همه روزهای زندگی از فروغ نگاه تو روشن است. پدر، اگرچه در تقویم روزها، روزی را به پاس احترام تو نام نهاده اند، ولی ما در تقویم عشقِ وجودمان همه روزها را به پای تو می ریزیم. پدر، وجود پرمهرتْ گرمی بخش حیات ماست و لبخندهای صمیمی ات لذت بخش اوقاتمان . پدر، اگرچه پاس داشت محبت های بی کران تو، فراتر از توان بی مقدار ما بود ، گرامی داشت یادت را کم ترین وظیفه خود می دانیم و از اعماق وجود می گوییم: «پدر عزیز، روزت مبارک».
تقدیم به پدرم :
دو بخش دارد : با ... با ... که می شود بابا
همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا
همین که زل زده بر چشم های غمگینم
نشسته در دل خاک آن جسم پاک بابا
همین که نیست که غمخوارم شود گاهی
اتاق با نفسش گُر بگیرد از گرما
همین که نیست که با هم رویم
به مسجد ، هیئت ، خرید و یا هرجا
همین که نیست که با هم مسافرت رویم
تهران ، قم ، مکه یا مشهدِ امام رضا
چرا ز قاب تکانی نمی خوری ای مرد؟!
چرا سراغ نمی گیری از من تنها.. بابا