
هواي خاطره دلگيرست
آسمان خاطره باراني ست
كاش خورشيد بيدار ميشد و باز نگاه تو رادر نور بيكران و گرمش دوباره ميديدم
هواي خاطره سخت دلگيرست
كاش دوباره بودنت را تجربه ميكردم
كاش ميشد باز با هم زير باران ميرفتيم و رحمت بيكرانه ي آسمان را شكر ميكرديم
من سلامم را بر بالهاي پروانه مينويسم و
بوسه هايم را به دستان قاصدك مي سپرم
و به آسمان می فرستم تا به تو برسانند
نميدانم انتهاي آسمان كجاست
وقتي بودي ، دلتنگي معناي كودكانه اي داشت اما امروز تمام دنيايم دلتنگي ست
دستهايم را به آسمان بلند ميكنم و باران را ميخوانم
باران را كه عطر وجودت را در دنياي خيال و خاطراتم مي گسترد
دلتنگم ، دلتنگ ديدارت پدر