.jpg)
غم نبودن پدرم
رفتی… به همین سادگی . ما ماندیم و حجم بزرگی از ماتم های تلنبار شده در دل . ما ماندیم و همه آن حسرت هایی که تنها با یک در آغوش کشیدن می ریخت . ما مانديم و نديدن نگاه مهربانت . ما مانديم و گونه هايي خالي از بوسه هايت . ما مانديم و دستان خالي از عيدي هايي كه هر سال به ما ميدادي . ما ماندیم و جای خالی کوچکی که بزرگواری پدری چون تو را به یادمان می آورد . ما ماندیم و یک اندوه بزرگ ، که ذره ذره اشک هایمان نه تنها این آتش را فرو نمی نشاند بلكه فروزانش مي كرد .
خدای من تن به خواست و تقدیر تو داده ام .
می گویند اگر تو دری را ببندی دری دیگر خواهی گشود اما فقط به من بگو کدام در را بگشایم که پدرم از آن وارد شود ؟ خدایا به من بگو پدرم خواهد آمد از یکی از این درهایی که خواهی گشود تا فقط يك بار ديگر بوسه بر دستان چروکیده اش نهم .
بابای مهربانم ، نزدیک به نه ماه است که عروجت به ملکوت اعلا را در باورمان می پرورانیم ولی آن را باور نداریم . نه ماه است گرمی وجودت را احساس نمیکنیم. نه ماه است در خود شکسته ایم . نه ماه است جواب نوه ات را که از من تو را می خواهد و می گوید بابابزرگ کجاست را نمی دانم چه بگویم . نه ماه است سیده کوثر عکس تو را میبوسد و هنوز عشقش عکس توست . نه ماه است ....
پدر تحویل سالی که تو در آن نباشی تحویل نخواهم گرفت . این روزها روزهای دیوانگیست..روزهای دلتنگی..روزهای بی پدری..دلم برای آغوش پر مهرش تنگ شده..چرا سردی خاک مرا نمی گیرد؟